در روزگاری که مدینه تازه از گردوغبار هجرت جان گرفته بود، نام او مثل جرعهای آب زلال بر قلبهای خسته میچکید. دختر پیامبر بود، اما فراتر از همه عنوانها، نگهبان آرامش خانهای که ستونهایش به دست تقدیر میلرزید. روزگار سختی بود؛ مردمان در کشاکش قدرت، حقیقت را گم میکردند و صدای عدالت در هیاهوی سیاست گم میشد. اما او ایستاد؛ آرام، شریف و استوار، مثل چشمهای که هیچ سنگی توان بستن آن را ندارد.
زندگیاش کوتاه بود، اما هر لحظهاش مثل قطرهای که از دل سنگ میگذرد، راهی باز کرد؛ راهی برای دین، برای کرامت، برای انسان. در سکوتِ خانهای که نور و رنج را با هم در آغوش داشت، او حضورش را چون آب تقسیم میکرد: برای پیامبر، برای علی، برای فرزندانش و برای امتی که هنوز نمیدانست چه گوهری را در دست دارد.
و آب… این پاکترین نشانه، همزاد اوست. از لحظه تولدش که پیامبر او را «کوثر» نامید تا لحظه رفتنش که جهان تشنه ماند. آب، نشانه بخشندگی است و او بخشید؛ نشانه پاکی است و او پاک بود؛ نشانه زندگی است و او زندگیبخشترین زن زمانه خویش. هر جا سخن از زلالی است، ردّ او پیداست. هر جا نامِ آب برده میشود، یادِ کوثری در دلها موج میزند که تمام عالم را سیراب کرد و مظلومانه رفت.
شاید برای همین است که نام او را کنار هر حرفی از طهارت میآورند؛ انگار آب خودش فهمیده که باید آیینهدار این بزرگی باشد. هر جا از شستن دل حرف میزنند، سایه او کنار آن است. هر جا که قصهای از مهر و مهربانی میگویند، ردّ زلال نگاهش پیداست.
و امروز، در روزهایی که مشهد و ایران تشنگی را از نزدیک لمس میکنند و هر قطره آب حساب خودش را دارد، آدم دلش میخواهد همان توسل قدیمی را زنده کند؛ همان چنگزدن به رحمت خدا با یاد کسانی که خودشان باران مهربانی بودند. شاید این دلبستن به نام فاطمه، همان جرعه آرامشی باشد که انسان را از اضطراب بحران عبور میدهد. دنیا سختی کم ندارد، اما اسم او هنوز مثل آبیست که روی آتش میریزد و امید را دوباره روشن میکند.
امروز، روز شهادت او، روزی است که تاریخ دوباره طعم تلخ خشکی را میچشد؛ اما یاد او مثل رودخانهای که زیر خاک جاری است، هرگز نمیمیرد. او حقیقتی است که حتی بیصدا هم میجنگد، و نوری که حتی پشت درهای بسته خاموش نمیشود.
